ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

این کاربر گاهی همان بچه شیر است که می‌ترسد با قدم یازدهم سرش دنگی بخورد به میله قفس. گاهی هم آن ماهی سیاه کوچولو است که بی خیال همه نمی‌شودها می‌رود که دنیا را ببیند و بشناسد.

۳ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

خب این کاربر واقعا حرف خاصی برای گفتن نداره آمـــا تو این نیم ساعت قبل امتحان هیچ کار دیگه‌ای نمیتونه بکنه فلذا این صفحه رو باز کرده و هیچ تصمیمی هم برای ادامه کلمات نداره و دستاش خودکار دارن روی صفحه کلید حرکت می‌کنن... 

امروز دو تا امتحان مهم دارم که تقریبا از هردو ناامیدم. دو تا استاد چقر بداخم غیرقابل مذاکره... یک درس تو دانشکده خودمون و یک درس تو دانشکده برق... احساس الانم؛ غم، نگرانی، تشویش، کلافگی، دلتنگی و عصبانیت توأمان هست و برای کمی آروم شدن تصمیم گرفتم اون کتاب مزخرف امتحان دوم که هنوز یک فصلش مونده رو بذارم کنار و با گفتن هرچه بادا باد، صفحه بیان رو باز کردم. 

بر خلاف ادعای اول این متن، الان حس می‌کنم خیلی حرفا برای گفتن دارم. اینکه دانشگاه چطور میتونه ذوق و خلاقیت آدم رو کور کنه. اینکه امیرکبیر چطور یک آدم پر از شوق و آرزو رو به یه آدم کلافه تبدیل می‌کنه... ولی باشه برای بعدها فعلا خیلی خسته‌ام

برام دعا کنید:(

 

 

عنوان هم یک تیکه از آهنگ دوش دوش محمدرضا شجریانه که از صبح داره توی مغزم پلی می‌شه و لزوما ربطی به متن نداره

 

 

Fatemeh Asadi
۲۷ دی ۰۰ ، ۰۸:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

قبل از اینکه شروع به نوشتن این پست کنم، یاد سروش صحت افتادم که یک بار گفته بود برای پست گذاشتن تو اینستاگرام دو تا مشکل دارم؛ اول اینکه نمیدونم چه عکسی بذارم. دوم اینکه نمیدونم زیرش چی بنویسم:)) اینم وضع منه وقتی بعد از مدت‌ها اومدم اینجا چیزی بنویسم. باز خوبه بلاگ الزامی به عکس گذاشتن نداره:))

از آخرین پستی که گذاشتم نزدیک پنج ماه میگذره و به قول فرنگی‌ها لانگ تایم نو سی:) و وقتی یادم میاد چرا اینجا رو راه انداختم و دنبال چی بودم و چقدر ازش دورم، خاموش کردن صدای سرزنشگر درون سخت میشه... به هر حال برای روشن شدن موتور نوشتن، میخوام کمی از روزمره‌م بگم. با ما همراه باشید!

1. هفته گذشته بیست و سه ساله شدم آما طبق قراری که پنج سال پیش با خودم گذاشتم محکومم به حبس ابد در هفده:) و این خوبه!

2. آقای هم کله برام یک دفتر چوبی با ورق‌های کاهی خریده و شرط کرده فقط احوالات خوبم رو توش بنویسم. البته که بنده معتقدم این حرکت ایشون منجر به خودسانسوری میشه آما دارم توش شکرگزاری و قدردانی و مناجات می‌نویسم و همون دفتر منو ترغیب کرد برگردم اینجا

3. نزدیک کریسمس هری پاتر دیدن حال میده:) ببینید و خوشحال باشید که کمتر از یک ماه دیگه قسمت ویژه‌ش پخش میشه*_*

4. آدم‌هایی که ازشون بدم میاد به عدد انگشتان دست هم نمیرسند. یکیشون قطعا این استادیه که الان صداش داره از تب بغلی کروم پخش میشه:)

5. طبق یک قرار نانوشته این روزها وقت خوندن کتاب کشتی پهلوگرفته است. 

6. از خوشبختی‌های این روزها رفتن به خونه خواهر هم کله و تماشای قریبُ العهد به مبدأترین* عضو خانواده است که گردنش بوی بهشت میده^_^

7. زیاده عرضی نیست:) 

 

*کودکان ما، سرور و مولای ما هستند و بر ما حکومت می‌کنند و هر چه فرمان بدهند به دیده منت می‌پذیریم و اطاعت می‌کنیم. علت این امر، آن است که آنان قریب العهد به مبدأ و خالق هستی می‌باشند و  روح و جانشان تازه از مبدأ در جسم و تنشان دمیده شده است. از این روست که اقتدار کاملی بر انسان دارند و حتی پادشاهان نیز از این که اسب کودکانشان شده‌اند، خوشحال و مسرور هستند. 

متن بالا از علامه حسن زاده آملی

 

Fatemeh Asadi
۲۷ آذر ۰۰ ، ۱۴:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

خب بالاخره آدم بزرگ‌ها را پیدا کرده‌ام و چرخ مفصلی در صفحاتشان زده‌ام و حالا پر از کلمه‌ام. پرا از احساسات متناقض و شور عجیبی در دل

لم داده‌ام روی تختم که تابستان گذشته به زحمت رنگش را از قهوه‌ای سوخته به زرد روشن تغییر دادم و دست چپم را تکیه گاه سر کرده‌ام و انگشتان دست راستم روی کلیدهای کیبورد حرکت می‌کند و ذهنم دور و بر نقاط ضعف و قوتم می‌چرخد. از پنجره‌ای که نسیم بی‌جان غروب اردیبهشت پرده‌اش را تکان می‌دهد، صدای اعتراض دختری می‌آید که چرا مادرش سه چرخه‌اش را نیاورده که با رادین در محوطه بازی کند و من دلم می‌خواهد صدایش را درسته قورت دهم بس که خوشمزه و پرناز و زیباست. به ذهنم مجال می‌دهم برای این صدا چهره‌ای بسازد و حالا شبیه یک مامور آگاهی که با تغییر المان‌های چهره، به تصور مجرم احتمالی عینیت می‌بخشد، در حال پردازش تصویرش هستم که ذهنم پرواز می‌کند به ترم گذشته و سه واحد پردازش تصویر با دکتر آذرنوش که اتفاقات ناگوار آن روزها ناچارم کرد برای اولین بار درسی را حذف کنم و همین بهانه‌ای می‌شود تا به وضعیت درس‌های روهم تلمبار شده فکر کنم و نگرانی بابت پروپوزال نوشته نشده جای خیال پردازی و ترسیم پرتره دخترک را بگیرد و از آنجایی که اولین راه حل مقابله با مشکلات فکر نکردن به آن‌هاست ذهنم را هل می‌دهم سمت چگونگی تمیز کردن فاصله بین دکمه‌های صفحه کلید و راستی چقدر خوب که مامان برای افطار امشب باقالی پلو درست کرده و عطر بی نظیرش و صدای محسن چاووشی عزیز که ذکر ملکا می‌گوید یعنی چیزی تا افطار بیست و هفتم نمانده است.

Fatemeh Asadi
۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۵ نظر