ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

این کاربر گاهی همان بچه شیر است که می‌ترسد با قدم یازدهم سرش دنگی بخورد به میله قفس. گاهی هم آن ماهی سیاه کوچولو است که بی خیال همه نمی‌شودها می‌رود که دنیا را ببیند و بشناسد.

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

چند وقت پیش دخترخاله‌ام بهم زنگ زد و گفت که پسرها برای یک لیگ رباتیک ثبت نام کردند و آیا من می‌تونم بهشون کمک کنم یا نه. با وجود تمام مشغله‌ای که داشتم کار با این دو تا پسر خلاق بامزه حرف گوش نکن:) برام جذاب به نظر رسید و بلافاصله قبول کردم. 
چند شب پیش اومده بودند پیشم و وقتی داشتن از ایده‌های فضاییشون می‌گفتن بهشون یادآوری کردم قوانین مسابقه میگه ولتاژتون نباید از 24ولت بیشتر باشه و این میزان برای راه انداختن ایده‌های شما کافی نیست. حسابی توی ذوقشون خورد. وقتی داشتند ایده‌هاشون رو بهینه می‌کردند و برآورد می‌کردند که چه میزان ولتاژ نیاز دارند، مجدد وارد شدم تا یک درس دیگه از فیزیک رو بهشون بگم و اون اینه که از انرژی ورودی شما، بخش قابل توجهی به صورت گرما تلف میشه و نمی‌تونید روی همه 24 ولت حساب باز کنید. شروع کردند به چونه زدن که بهشون گفتم بچه‌ها این قانون فیزیکه! هیچ وقت راندمان صد در صد نمیشه! همزمان با ادای این جملات، سیلی محکمی توی گوشم خورد! هیچ وقت راندمان صد در صد نمیشه! ذهنم پر کشید سمت همه تلاش‌ها، همه ورودی‌هایی که میخواستم به همون اندازه ازشون خروجی بگیرم، همه وقتایی که زمان و انرژی که برای یک کاری گذاشته بودم رو با نتیجه مقایسه می‌کردم و هیچ وقت راضی نبودم چون تابع تبدیل این سیستم، یک نمیشد!! 
دلم به حال خودم سوخت! چرا قوانین فیزیک یادم رفته بود؟ چرا انقدر به خودم فشار آوردم ولی هیچ وقت از نتیجه راضی نشدم؟ چیه این کمال گرایی بیخود؟ 
دلم میخواد دست فاطمه‌ای که انقدر بی دلیل به خودش سختی داده رو بگیرم و باهاش همدلی کنم. بگم بیا برای همه این روزایی که گذروندی گریه کن و حالا دنیای واقعی رو بپذیر. دنیایی که توش با همه نقص‌ها و خلل و فرج‌هات قشنگی و کافی:)

Fatemeh Asadi
۳۰ آذر ۰۰ ، ۱۷:۳۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنیا محل تلاقی ما با امام است.

و هرچه غیر او، تکاثر است.

 

شهریور سال نود و هفت، حوالی ایام عرفه و عید قربان مشهد بودیم. روز آخر داشتم یک سری خواسته‌هایی که از نظر خودم محال بود رو با حضرت مرور می‌کردم. یه جا گفتم آقای امام رضا چی میشه من هر ماه بیام پیشتون؟ یک روز هم باشه خوبه ولی هر ماه بیام...

هنوز یک هفته از برگشتمون نگذشته بود که یکی از بچه‌های دانشگاه بهم زنگ زد گفت میای مسئول فرهنگی اردوی مشهد ورودی جدیدها بشی؟ یه نگاه به عکس گنبدطلای روی در کمد دیواری کردم و گفتم معلومه که میام:) و قسمت شد روزهای آخر محرم دوباره مشهد باشم. روز آخر حسابی دلم از اتفاقات اون سفر شکسته بود. به امام گفتم من که خادم خوبی نبودم ولی قرارمون سر جاشه؟ ماه بعد میام؟ اما اون آخرین نفس‌هایی بود که تو هوای مشهدش کشیدم. 

سال نود و هشت حسابی سال شلوغ و پرکاری بود. روزهای قبل از انتخابات مجلس، حس میکردم قلبم از این همه فرورفتن در فضای سیاست سیاه شده، با دوستم قرار گذاشتیم هفته بعد از انتخابات حتما بریم مشهد اما بازی سرنوشت، کرونا رو رو کرد. 

تو این دو سال هم هربار اوضاع پاندمی بهتر شده، تا تصمیم به سفر گرفتم هزار جور اتفاق افتاده...

اما حالا بلیط قطار دستمه و اگر این بار واقعا طلبیده بشم صبح فردا مشهدم. بار دیگر، شهری که دوست می‌داشتم. همین الان هم که انگشتام روی صفحه کلید حرکت میکنه از هیجان یخ کردم و قلبم خودشو محکم به قفسه سینه‌م میکوبه! 

 

پی نوشت: به شرط لیاقت دعاگویتون هستم:)

پی نوشت تر: عنوان، مصرعی از شعر رضا قاسمی است. چون خیلی قشنگه دلم نمیاد شما نخونید:

زائری دور از همه زوّار، فکرش را بکن
گر چه رفتی بارها؛ این بار، فکرش را بکن

دست‌های خالی‌ات را دستِ سلطان داده‌ای
آمدی پشتِ درِ دربار، فکرش را بکن

با مفاتیح‌الجنان «باب‌الرضا» وا می‌شود 
یا سلامی بعد از استغفار، فکرش را بکن

قطره قطره گنبد از چشمانِ خیست می‌چکد
اشکِ شوقِ لحظه‌ی دیدار‌، فکرش را بکن

از طلایش ریخته پای کبوترهای صحن
گنبدِ بالای گندم‌زار، فکرش را بکن

باز دستِ پنجره فولاد، دستی را گرفت
می‌شوی بیمارِ یک بیمار، فکرش را بکن

میهمانِ حضرتی؛ با لقمه‌های حضرتی 
با خودش همسفره‌ای انگار، فکرش را بکن 

می‌پری در آسمانِ هشتمین بیتِ غزل 
بال‌هایت را نکن انکار، فکرش را بکن !

بعدِ رویایی که دستت شد دخیلی بر ضریح
بین آغوشش شدی بیدار، فکرش را بکن !

 

Fatemeh Asadi
۳۰ آذر ۰۰ ، ۱۶:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

از اونجایی که تو این مدت وقتی گوشیم داشته زنگ میخورده خیلی از اطرافیان متعجب پرسیدن هم‌کله دیگه چیه، فکر کردم ممکنه اینجا هم واضح نباشه و نیازه که توضیح بدم هو هم‌کله ایز:)

خب اینحا کلمات متفاوتی برای تعریف همسر/معشوق دیدم؛ هم‌سفر، هم‌سایه، هم‌راه و ... من از هم‌کله استفاده می‌کنم. ابداعی هم نیست و یه جایی دیدمش:) 
در واقع هم‌کله تنها کسی بود که تونست من تک کله و کله شق رو با خودش همراه کنه و این هم‌فکری و هم‌راهی و هم‌سفری باعث میشه اون به جای همسر، هم‌کله‌م باشه و این خوبه:) 

همین:)

Fatemeh Asadi
۲۸ آذر ۰۰ ، ۰۸:۵۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳ نظر

قبل از اینکه شروع به نوشتن این پست کنم، یاد سروش صحت افتادم که یک بار گفته بود برای پست گذاشتن تو اینستاگرام دو تا مشکل دارم؛ اول اینکه نمیدونم چه عکسی بذارم. دوم اینکه نمیدونم زیرش چی بنویسم:)) اینم وضع منه وقتی بعد از مدت‌ها اومدم اینجا چیزی بنویسم. باز خوبه بلاگ الزامی به عکس گذاشتن نداره:))

از آخرین پستی که گذاشتم نزدیک پنج ماه میگذره و به قول فرنگی‌ها لانگ تایم نو سی:) و وقتی یادم میاد چرا اینجا رو راه انداختم و دنبال چی بودم و چقدر ازش دورم، خاموش کردن صدای سرزنشگر درون سخت میشه... به هر حال برای روشن شدن موتور نوشتن، میخوام کمی از روزمره‌م بگم. با ما همراه باشید!

1. هفته گذشته بیست و سه ساله شدم آما طبق قراری که پنج سال پیش با خودم گذاشتم محکومم به حبس ابد در هفده:) و این خوبه!

2. آقای هم کله برام یک دفتر چوبی با ورق‌های کاهی خریده و شرط کرده فقط احوالات خوبم رو توش بنویسم. البته که بنده معتقدم این حرکت ایشون منجر به خودسانسوری میشه آما دارم توش شکرگزاری و قدردانی و مناجات می‌نویسم و همون دفتر منو ترغیب کرد برگردم اینجا

3. نزدیک کریسمس هری پاتر دیدن حال میده:) ببینید و خوشحال باشید که کمتر از یک ماه دیگه قسمت ویژه‌ش پخش میشه*_*

4. آدم‌هایی که ازشون بدم میاد به عدد انگشتان دست هم نمیرسند. یکیشون قطعا این استادیه که الان صداش داره از تب بغلی کروم پخش میشه:)

5. طبق یک قرار نانوشته این روزها وقت خوندن کتاب کشتی پهلوگرفته است. 

6. از خوشبختی‌های این روزها رفتن به خونه خواهر هم کله و تماشای قریبُ العهد به مبدأترین* عضو خانواده است که گردنش بوی بهشت میده^_^

7. زیاده عرضی نیست:) 

 

*کودکان ما، سرور و مولای ما هستند و بر ما حکومت می‌کنند و هر چه فرمان بدهند به دیده منت می‌پذیریم و اطاعت می‌کنیم. علت این امر، آن است که آنان قریب العهد به مبدأ و خالق هستی می‌باشند و  روح و جانشان تازه از مبدأ در جسم و تنشان دمیده شده است. از این روست که اقتدار کاملی بر انسان دارند و حتی پادشاهان نیز از این که اسب کودکانشان شده‌اند، خوشحال و مسرور هستند. 

متن بالا از علامه حسن زاده آملی

 

Fatemeh Asadi
۲۷ آذر ۰۰ ، ۱۴:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر