بسم الله
من باب اهمیت نوشتن و روزانه نگاری و ارزش خاطرات همه جا گفتند و ما شنیدیم. من هم در تمام این سالها تلاشمو کردم-هرچند نامتعهد- از روزها و احوالات و اتفاقاتم بنویسم ولی هیچ وقت به قدر کافی جدیاش نگرفتم. در چند روز گذشته خیلی اتفاقی و از آدمهای مختلف، دیدگاههای متفاوتی در این مورد خوندم که ترغیبم کرد من هم شروع کنم. یکی از دیدگاهها، نقش نوشتن در توسعه فردی و افزایش بهره وری بود که توضیحش مفصله و اینجا نمیگنجه (تو سرچهای بیشتر به وبلاگ شاهین کلانتری برخوردم که در این مورد زیاد نوشته اگه علاقهمندین) دیدگاه دیگه از زبون دوستی بود که پدرشو از دست داده و اینکه هیچگاه نتونسته هیچ یادداشتی پیدا کنه از اینکه تو سرش چی میگذشته و چه متدولوژیی اون رو به این خروجی رسونده و از اونجایی که طبق تجربه حتما حداقل یک نفر در این دنیا خواهد بود که با خروجی ما درگیر باشه، خوبه که با نوشتن از فکرا و احوالاتمون اون رو با راهی که رفتیم آشنا کنیم...
حالا چرا من اینجام؟
اون موقع که دوران اوج بلاگ نویسی بود، من تازه وارد نوجوونی شده بودم و یادمه با نت دایال آپ و پیدا کردن الگوی ساعتهایی که تلفن خونهمون زیاد زنگ نخوره، با سختی و رمز یازهرا(:دی) وارد بلاگفا میشدم و چندتا وبلاگ که حال و هواش به روزهای نوجوونی من(وبلاگهای هواداری فوتبال، دخترهای آنتی بوی، جوک و طنز و...) میخورد رو دنبال میکردم اما هیچ وقت نشد و نخواستم که خودم نویسنده باشم. امروز صبح که کلمات توی مغزم ورجه وورجه میکردن و دنبال جایی برای سرازیر شدن بودن، دفترم دم دستم نبود، خودکار محبوبم تموم شده بود، آفیس لپتاپم باید اکتویت میشد و من هم حالشو نداشتم و همه اینا منجر به این شد که اولین وبلاگ عمرمو بسازم. خیلی حرفهای نیستم ولی زود یاد میگیرم:) نمیدونم هیچ وقت کسی حالشو داره اینا رو بخونه یا نه ولی دوست دارم خوانندههایی داشته باشم که نمیشناسمشون*_*
زیاده عرضی نیست...
پی نوشت: تقریبا مطمئنم کمال گراییام که میخواد همه چی به طرز وسواس گونهای پرفکت و بی نقص باشه اجازه نمیده زیاد اینجا پست بذارم ولی یکی از اهدافم از اومدن به اینجا این بود که دور از هیاهو و شلوغی اینستاگرام و توییتر اینجا بنویسم و به خودم اجازه بدم ساده و بانقص باشم. امید است که راه به جایی ببریم...