ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

ماهی سیاه کوچولو

در جستجوی خویشتن

این کاربر گاهی همان بچه شیر است که می‌ترسد با قدم یازدهم سرش دنگی بخورد به میله قفس. گاهی هم آن ماهی سیاه کوچولو است که بی خیال همه نمی‌شودها می‌رود که دنیا را ببیند و بشناسد.

پیش بینی‌ام در مورد روند پیشرفت این بلاگ درست از آب دراومد. از انتشار اونچه تو سرمه میترسم چون نمیتونم بی نقص نباشم. ضمن اینکه وقت نمیکنم قالب وبلاگو شخصی سازی کنم و با این هم نمیتونم بسازم. بعضی وقتا از بهونه‌هایی که مغزم میاره تا برای شروع کاری صبر کنم همه چیز کامل باشه، تعجب میکنم. یه مثالش اینه که چون اپلیکیشنی که باهاش آمار کتاب خوندنمو دارم بعد ده تا کتاب بهم اجازه اضافه کردن کتاب نمیده(باید نسخه پولیشو بخرم) چند روزه کتاب نخوندم. خلاصه که این روزها بیشتر به کارا و تصمیمام دقت میکنم و دارم میفهمم چه ایده‌های خوبی رو هیچ وقت شروع نکردم چون شروعو مشروط به یک سری پیش نیازهای بی‌ربط کردم. 

 

از احوالات این روزها اینکه تعادل زندگیم در بخش‌های مختلف بهم ریخته و شدیدا حس میکنم گم شدم. به یک تغییر و تحول نیاز دارم. به اینکه یک بار دیگه خلوت کنم و پیدا کنم جداً از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود... دلم برای فاطمه قبل از کرونا تنگ شده... اونی که هرروز به عشق دیدن آدمها از خونه میزد بیرون، چندتا پروژه رو جلو میبرد و میدونست کجا وایساده با تمام نقص‌هاش...

 

پر از فکر و کلمه‌ام اما حالا که انگشتام روی دکمه‌های کیبرد حرکت میکنه حس میکنم الکن‌ترینم و نمیتونم جملات و فعل‌ها رو پشت هم بذارم. فلذا خداجان به اون لیست آرزوها و تقاضانامه‌ها کمی توانایی قلم‌رانی هم بیفزا.

 

پی نوشت: اون روزی که خواستم اینجا بنویسم دوست داشتم جایی داشته باشم که کسیو نشناسم و متقابلا کسی هم منو! لکن اگر احیانا اینجایید و منو خوندید دوست دارم بدونم کی هستید و منم سری به شما بزنمwink
مخلص

Fatemeh Asadi
۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۲۱ موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲ نظر

بسم الله

من باب اهمیت نوشتن و روزانه نگاری و ارزش خاطرات همه جا گفتند و ما شنیدیم. من هم در تمام این سال‌ها تلاشمو کردم-هرچند نامتعهد- از روزها و احوالات و اتفاقاتم بنویسم ولی هیچ وقت به قدر کافی جدی‌اش نگرفتم. در چند روز گذشته خیلی اتفاقی و از آدم‌های مختلف، دیدگاه‌های متفاوتی در این مورد خوندم که ترغیبم کرد من هم شروع کنم. یکی از دیدگاه‌ها، نقش نوشتن در توسعه فردی و افزایش بهره وری بود که توضیحش مفصله و اینجا نمیگنجه (تو سرچ‌های بیشتر به وبلاگ شاهین کلانتری برخوردم که در این مورد زیاد نوشته اگه علاقه‌مندین) دیدگاه دیگه از زبون دوستی بود که پدرشو از دست داده و اینکه هیچگاه نتونسته هیچ یادداشتی پیدا کنه از اینکه تو سرش چی میگذشته و چه متدولوژی‌ی اون رو به این خروجی رسونده و از اونجایی که طبق تجربه حتما حداقل یک نفر در این دنیا خواهد بود که با خروجی ما درگیر باشه، خوبه که با نوشتن از فکرا و احوالاتمون اون رو با راهی که رفتیم آشنا کنیم...

حالا چرا من اینجام؟

اون موقع که دوران اوج بلاگ نویسی بود، من تازه وارد نوجوونی شده بودم و یادمه با نت دایال آپ و پیدا کردن الگوی ساعت‌هایی که تلفن خونه‌مون زیاد زنگ نخوره، با سختی و رمز یازهرا(:دی) وارد بلاگفا میشدم و چندتا وبلاگ که حال و هواش به روزهای نوجوونی من(وبلاگ‌های هواداری فوتبال، دخترهای آنتی بوی، جوک و طنز و...) میخورد رو دنبال می‌کردم اما هیچ وقت نشد و نخواستم که خودم نویسنده باشم. امروز صبح که کلمات توی مغزم ورجه وورجه میکردن و دنبال جایی برای سرازیر شدن بودن، دفترم دم دستم نبود، خودکار محبوبم تموم شده بود، آفیس لپتاپم باید اکتویت میشد و من هم حالشو نداشتم و همه اینا منجر به این شد که اولین وبلاگ عمرمو بسازم. خیلی حرفه‌ای نیستم ولی زود یاد میگیرم:) نمیدونم هیچ وقت کسی حالشو داره اینا رو بخونه یا نه ولی دوست دارم خواننده‌هایی داشته باشم که نمیشناسمشون*_* 

زیاده عرضی نیست...

 

پی نوشت: تقریبا مطمئنم کمال گرایی‌ام که میخواد همه چی به طرز وسواس گونه‌ای پرفکت و بی نقص باشه اجازه نمیده زیاد اینجا پست بذارم ولی یکی از اهدافم از اومدن به اینجا این بود که دور از هیاهو و شلوغی اینستاگرام و توییتر اینجا بنویسم و به خودم اجازه بدم ساده و بانقص باشم. امید است که راه به جایی ببریم...

Fatemeh Asadi
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۱۹ موافقین ۶ مخالفین ۱ ۳ نظر